هدیه ای از جنس خدا

بازم درد ودل

سلام فرشته ی آسمونی من: میدونم این روزا سرو گوشتو با درد ودلهام بردم ولی چیکار کنم بی تو خیلی تنهام..بابایی که این روزا درگیر کار های خونه هست ومنم که دارم باتنهایی هام میسازم...البته بزرگ که شدی بهت میگم این بابایی ها بیشتر وقتها مامانی ها رو درک نمی کنن...اینقدر تنها موندم که این همه برای تو درد ودل میکنم...کاشکی بودی عزیز دل مامانی...با خنده هات تموم غصه های منو از یادم می بردی ومن اون موقع این همه دلگیر آدما نبودم واینقدر برای تو درد ودل نمیکردم..از دست خیلی ها خسته  ام مامانی من ...امیدوارم  هرچه زودتر بیایی وبه دادم برسی...حرف های دلم تموم نمیشه..هرجا که میرم گریه میکنم واز خدا تورو میخوام.. زودتر بیا پیشم  ملوس...
25 مهر 1391

بدون عنوان

سلام فرشته ی آسمونی من: نمیدونم باز چم شده...گیج وسرگردون  شدم..نمیدونم باید چیکارکنم کدوم دکتر برم؟؟؟انگار همون مامانی شجاع نبودم که اینقدر دارو میخوردم..اون همه آمپول میزدم..اون همه درد رو تحمل میکردم..کلی فکروخیال دارم ..نمیدونم اینبار چی میگن دکترها...کی میخوای بیای پیش مامانی..یه دکتردیگه پیدا کردیم..دعاکن بتونم همه چی رو دوباره تخمل کنم وانشالله به لطف خدا بهت برسم... عکس بالایی رو خوب نگاه کن:وقتی میگم برام دعاکن یعنی کم آورده ام.... ...
24 مهر 1391

درد ودلی باخدا

میخواهم شبانه بالی از نور بیابم ودر تنگنای تاریک زندگی روی ابرفرش آسمان قدم بزنم..شاید این بار تنهاوبی کس تورا یافتم....میخواهم صدای بی صدایی ام در کوچه پس کوچه های  آبی عرش بپیچد  تا شاید تنهایی ام را آنجا جا گذاشتم..و تورا یافتم... این منم مسافر سنگفرش زمین..چگونه به فریادم میرسی؟؟؟؟گمت کرده ام میان این همه نشانی..چراسراغی از من نمیگیری؟؟؟؟ تصویری از عشق در قاب نگاهم...آری این تویی..ای همه ی من.. سرد وخسته به سراغت می آیم تا شاید در تنگنای تاریک زندگی روی ابرفرش آسمان تورا یافتم... خدابا کمک دلم خیلی گرفته
24 مهر 1391

عصبانیت مامانی

سلام مامانی عزیزم..فرشته ی آسمونی قشنگم: امروز مامانی روزه گرفته ..چون روز" دحواالارض"...یعنی روزی که زمین زیر  کعبه که پراز آب بوده به زمینی خاکی وپهن تبدیل شده...امیدوارم خدای مهربون گناههای مامانی رو ببخشه وهر چه زودتر دعای مامانی دل خسته رو قبول کنه.... دعای مامانی هم چیزی نیست جزتو... امروز یه خرده هم اعصاب مامانی خراب شده..چون آقاهای کابینت ساز داشتن امروز وفردا میکردن...منم یه عالمه باهاشون حرف زدم تا بالاخره راضی شدن امروز تموم کنن...تو هم فزشته ی قشنگ من از اون آسمون بلند که نزدیک خدای مهربون هستی برا ی راست وریس شدن کارهای مامانی وبابایی دعاکن... کاش الان بودی واز توی تختت پستونک خوران نگام میکردی تا همه ی غصه هام فرامو...
21 مهر 1391

اولین دل نوشته توی خونه ی همیشگی

سلام فرشته ی آسمونی من..من  دوباره اومدم..الان که دارم این نوشته رو برات مینویسم اولین نوشته ی دلتنگی مامانی توی خونه ی جدیدمونه....خیلی جات خالی ..اونقدر دلم میخواست اینجا بودی  و شیطونی میکردی. به وسایلها دست میزدی خلاصه اعصاب درب وداغون منو داغونتر میکردی...منم تماشات میکردم و گاه گداری یه گوشزدی بهت میدادم.. اینو برات نوشتم تا هروقت پیشم اومدی بهت نشون بدم که هرلحظه وهرجا به یادت بودم...بابایی هم خوبه داره با اعصاب داغون مامانی میسازه..اونم به روش نمیاره ولی باور کن اونم اندازه ی من منتظردیدن  چشمای نازته..پس زود باش بیا دیگه مارو اینهمه منتظر نذار جیگر م..بازم میگم جات خیلی خیلی خیلی خالی.... دلم ا...
17 مهر 1391

بغض میکنم....

سلام مامانی عزیزم..دیشب دلم گرفته بود اینو برات نوشتم:خوب گوش کن: گاه میخواهم هوایت را ازسرم بیرون کنم وگاه به سرم میزنی..مثل هوای باران برای آسمان...حرم نفسهایت خیالم را می تکاند ومن به یکباره پر می شوم از خاکستر...... زمزمه ات که میکنم هوای پاییزی اتاقم  ترک برمیدارد..شکوفه ای از یخ می زنم..بغض میکنم...وآسمان مقابل چشمانم کم می آورد..نیستی تا بادستان ناز آلوده ات اشکهایم را پرواز دهی.... تا دیگرهیچ گریه ای سراغم را نگیرد.. نیستی تا نگاههایت رهایم کنند از بند این خفگان..پوسیده ام زیر نقاب تنهایی وباز چشمانم خیس باران دلتنگی ات..هوایت را میکنند.... بغض میکنم و آسمان کم می آورد..باز هوایت به سرم می زند مثل هوای باران...
17 مهر 1391

دلتنگی شبونه

سلام مامانی من: میدونم امروز خیلی اذیتت کردم ولی چیکار کنم کسی رو ندارم تا باهاش دردودل کنم..کجایی تا بشی سنگ صبورم.. دلم از همه چی گرفته وخیلی دلتنگم.. به قول چاووشی: مجنونم و دل زده از لیلی ها/خیلی دلم گرفته از خیلی ها ...
15 مهر 1391

بدون عنوان

سلام فرشته ی ناز آسمونی ام: من باز اومدم ایندفعه دلتنگتر از همیشه...چند روزی بود اینطوری بودم ولی دیروز بادیدن چند تا نی نی ناز حالم بدتر شد..اشکامو می بینی؟؟؟؟کجایی تا پیشم بشینی وبگی مامانی گریه نکن.. میگن خدا هربندشو که زیاد دوست داشته باشه بیشتر اذیتش میکنه..ولی من دیگه تموم کردم..نمیدونم گیج شدم..نمیدونم چیکار کنم ؟؟؟کدوم دکتر برم..تو رو چجوری زودتر به دست بیارم؟؟؟؟ من تورو زوری از خدا نمیخوام...چون میدونم اونجایی که هستی امن ترین جایی که میتونی داشته باشی.. ولی یه کم منو دعاکن..بگو خدای مهربونم دلم برای مامانی تنگ شده..اجازتو زود بگیر..چون دیوونه وار منتظرتم قرشته ی نازم چتری برایم بگیرحتی خیالی....خیس دلتنگی شده ام... ...
15 مهر 1391