هدیه ای از جنس خدا

ماه رمضونه فرشته های من

  سلامممم فرشته های من...بازم یه رمضون دیگه اومد.. .خداروشکر که بازم زنده موندیم و لذت یه رمضون دیگه رو هم چشیدیم..از همین روزهای اول به خدا نزدیکترشدم....چقدر ماه خوبی این ماه....چقدر خدا بهمون نزدیکتر میشه..خوش به حال شما که فرشته هستین و پیش خدا....حتما حتما برای همه ی فرشته های زمینی که مریض هستن دعاکنین... ..من دلم طاقت دیدن بچه های مریض رو نداره...از خدا بخواین تو این ماه مبارک به همه ی بچه های مریض شفا بده....آفرین فرشته های نازم..... ...
20 تير 1392

درگذشت خانم دکتر مهربونتون...

سلام فرشته های آسمونی من.... متاسفانه شنبه8تیرماه امسال خانم دکتر مهربونتون به علت سکته ی مغزی از دنیا رفت....اون واقعا یه فرشته روی زمین بود....مامانی تون که عاشقش بود...شماها هم که خیلی خوب میشناختینش..ایشون همون فرشته ای بود که 7بار شما رو توی دلم گذاشت ولی خدای مهربون اجازه ی زمینی شدنتونو نداد....خانم دکتر 2تا بال آسمونی گرفت و اومد پیش شما...اگه دیدینش بهش بگین مامانمون خیلی شمارو دوست داشت. .خانم دکتد مهزاد مهرزادصدقیانی از اینکه پرکشیدین و رفتین خیلی غمگینم ولی محبتهای شمارو هیچ وقت فراموش نخواهم کرد...روحتون شاد... ...
11 تير 1392

نردبان دلم شکسته ست.......

سلام فرشته های آسمونی من...گلهای خوش و عطر و بوی خدایی من.....از اینکه دیر به دیر آپ میشم شرمنده تونم.... خوب ماه شعبان بود و سر مامانی شلوغ بود...ولی دلایل دیگه ای هم داشتم که سر نمیزدم...یه خستگی...یه داغونی...یه شرمندگی آخه از چی براتون بنویسم؟؟؟؟؟؟ نمیشه دلتنگتون نباشم....بخدا نمیتونم فراموشتون کنم....هم دلم میخواد پیشم باشین و هم فکر میکنم اگه پیش خدا باشین بهتره....راستی مامانی دکترشو عوض کرده ...اونم میگه راه سختی دارین...من همیشه انرژی داشتم و دارم ولی تازگی ها یه خستگی عجیب وجودمو گرفته ...اسمش ناامیدی نیست یه جور داغونی...یه جور ویروونی.... خلاصه درد و دلهای مامانی که تموم بشو نیست نمیخوام اذیتتون کنم ...آروم بخوابین و...
5 تير 1392

خدایا بخاطر همه چی ممنون......

سلامممم...یه سلام خوش عطروبو ،هم به فرشته های آسمونیم ،هم به دوستای گل وبلاگیم.....همتونو خیلی دوست دارم و از اینکه نگرانم هستین و بهم سرمیزنین خیلی خیلی ممنونم...و از اینکه دیر به دیر آپ میشم از همتون عذر میخوام... امروز اومدم بخاطر همه چی از خدای مهربونی ها تشکرکنم... این روزا حرفهایی رو شنیدم که نمیدونم چجوری میشه گفتشون ولی من خلاصه وار  اینجا میگم...حرفهایی راجع به خانواده هایی که پدرشون تو زندونه،خانواده هایی که مادرشون خیلی خیلی مریضه و پول درمان ندارن و از همه مهمتر حرفهایی راجع به بچه های مریض که پدرومادراشون دارن عمرشونو تو بیمارستانها میگذرونن،بلکه بچه شون خوب بشه...بعداز شنیدن این حرفها یه نگاهی به دور وبرم انداختم ...
8 خرداد 1392

روز پدر مبارک

امروز ولادت حضرت علی ..........و روز پدر.... اول از همه بابایی مهربونم از ته دلم میگم هیشکی تو دنیا قدر من عاشق باباییش نیست...خیلی دوستت دارم و این روز قشنگ رو بهت تبریک میگم...یادم میاد وقتی بچه بودم فقط باتو وقتمو میگذروندم واسه همین عاشقتم...البته به مادر مهربونم برنخوره !!!!!چیکارکنم بابایی هستم دیگه.. دومش دلم برای پدربزرگهام تنگ شده..کاش بودن و بازم براشون نوه میشدیم و لوسمون میکردن... همسر نازنینم...ای همدم دردهاو دلتنگی های من...هرروز که میگذره عاشقترمیشم و وابسته تر....روز مرد رو بهت تبریک میگم اما...دلم گرفته میدونم تو هم ته دلت ناراحتی اما به روی خودت نمیاری..میدونم اگه بابا بشی،مهربونترین و عاشقترین بابای دن...
2 خرداد 1392

مامان بی وفا و یه ماجرای دیگه...

 یه سلام بهاری به فرشته های آسمونی من. .. خیلی وقته نبودم الان تو دلتون میگین ای مامان بی وفا..ولی میدونم که دیدین همه ی شبها و روزهامو با یاد شما میگذرونم.... دلم خیلی براتون تنگ شده ولی چیکارکنم،یعنی دیگه کاری نمیشه کرد عزیزای من الان  نزدیک 2 ماه شده که از پیشم رفتین ولی یادتون از ذهن و قلبم نمیره که نمیره.... راستی فرشته های نازم مامانی بی وفا،بیکار ننشسته،بازم دکتر رفته..پیش یه دکترمرد. .ولی خبرهای چندان جالبی ندارم..آقادکتر مهربون گفت با این وضعیت نه چندای جالب من،باید برم ارومیه برای درمان وشاید یه مرحله ی سخت تر از مراحل قبلی داشته باشم..ولی توکل بخدا من که با عشق شما هر راهی رو میرم..فقط اومدم بگم بازم برای ...
30 ارديبهشت 1392

یه شکنجه ی احساسی دیگه

سلاممم..من باز اومدم ...نمیخوام هردفعه که میام  حرفهای غمناک بزنم و ناراحتتون کنم ولی میخوام اتفاقاتی رو که در نبود شما برام میفته اینجا یادگاری بنویسم...از هدیه ی بزرگ خدای مهربون که همین صبر عجیب و انگار تموم نشدنیم هستش براتون بگم...امروز باز یه شکنجه ی احساسی دیگه داشتم...فرشته های قشنگم به امید اینکه تو دلم  مهمون شده باشین ،عصر رفتم آزمایش............ولی........... دوباره به آخر خط رسیدم...یه دوره ی ٧ روزه ی زیبا به امید داشتن شما گذروندم ...اما...جواب منفی شد.. همه ذوق زده بودن،همه ی خاله های مهربون نینی وبلاگی و دوستهای مامانی تون..ولی باز همشونو ناراحت کردم...ولی نمیدونم چرا بعداز هر شکست احساسی،فرشته های مهربون خ...
18 ارديبهشت 1392

خدایا یعنی میشه؟؟؟؟؟؟

سلاممم عروسکهای قشنگم....میدونم الان یه خواب ناز چشمهای قشنگتونو گرفته...اما باید میومدم...بخاطر کار زیاد نمیتونم سربزنم... من به دلایلی به خودم شک کردم...بابایی میگه نکنه فرشته هات برگشته باشن پیشت..باورم نمیشه....یعنی میشه منم بدون شکنجه مادربشم.... به لطف خدای مهربون و معجزه هاش ایمان دارم ولی اونقدر شکنجه دیدم که نمیتونم حتی تصورهم بکنم که بدون دارو و دکتر مامان بشم.... خدایا..................ای همدم روزهای پراز انتظارم............ای تنها رفیق تنهایی هام.... یعنی من مادر شدم یا ............یا بازم یه امتحان شیرین دیگه س؟؟؟میگم شیرین چون وقتی امتحانم میکنی بیشتراز قبل عاشقت میشم...ولی دلم خیلی برای فرشته هام تنگ شده...یعنی می...
17 ارديبهشت 1392