هدیه ای از جنس خدا

خوشبختی...

1393/7/20 12:55
نویسنده : نیر
2,217 بازدید
اشتراک گذاری

من خوشبخت بودم با داشتن قلبی تپنده ....با داشتن چشمانی پراز عشق که به

چشمانم خیره میشد...از عشق برایم میگفت هربار که دستانم را در دستش

میفشرد..

 

آری از تو مینویسم،از فرشته ای که سالها پیش دلم را به غارت برد و من آرام و

بیصدا در گوشه ی قلبش لانه گزیدم...

 

من خوشبختی را با داشتنت به آغوش کشیدم همسرم..

 

با داشتنت زن بودن را معنا کردم  ....

 

اما....

 

داستان شیرین خوشبختی ام ؛درنقطه ای کور ،،برایم رنگ کهنگی گرفت..

 

فرشته ای خواستم از خدا،به رنگ تو،به رنگ عشق....

 

امتحان زندگیمان شروع شد..سالها دست در دست هم،چشم دز چشم هم،پا به

پای هم،سختی کشیدیم...میدانستم خستگی چشمانم را میدیدی..قلب شکسته

ام را  با دستان مهربانت ،محکم به آغوش کشیده بودی تا هربار که فرشته هایم

نیامده بارسفر می بستند،بیشتر از قبل نشکنم...

 

ممنون از اینهمه صبر و مهربانی...چه دلی داشت این فرشته ی خدایی که

درکنارش،بهارها و پاییزها گذراندم..

 

تا اینکه 9ماه پیش دوباره خوشبختی برایم باردیگر معناشد...

 

فرشته ای از جنس تو مهمان دلم شد...با عطر و بوی بهشتی..

 

هدیه ای ازجنس خدا....و من .....

 

.......بالاخره مادرشدم..... 

 

وفهمیدم...

 

وقتی خیالت آرام و قرارندارد،یعنی مادرشدی

 

وقتی سهمت از خوراکیها شد خیار...یعنی مادرشدی

 

وقتی نصف شبها،حالت را نفهمیدی ،یعنی مادرشدی

 

وقتی هرصبح،چشم باز نکرده،خودت را سطل به دست دیدی و حالت به هم

خورد،یعنی مادرشدی...

 

وقتی کم کم توی دلت حباب ترکید،یعنی مادرشدی

 

وقتی هرصبح با لگدی شیرین و با لبی آغشته به تبسم بیدارشدی و دستت را بی

اختیار روی دلت بردی و نوازشش کردی،یعنی مادر شدی..

 

وقتی هر درد و استرسی را به جان خریدی،وقتی 9ماه تمام به در و دیوار خانه ات

خیره شدی و روی زمین ماندی،یعنی مادرشدی..

 

و خلاصه..

 

وقتی همیشه اشکی مهمان گوشه ی چشمانت شد و دلت همیشه لرزید

 

...........یعنی مادرشدی...........

 

خدایا شکرت،بخاطر داشتن  دو فرشته از جنس نور..

 

بخاطر داشتن اویی که سالها پیش چشمانم رادر چشمانش دوختم...

 

من مادرشدم و او اکنون هرروز و هرشب پدرانه هایش را برایم می سراید..

 

برای داشتن فرشته ی کوچکش،ثانیه ها را می شمارد

 

من عاشقش بودم،اکنون عاشقرشده ام..اکنون عشق دیگری را چشم در راهم..

 

پسرم،نفسم..

 

پدرت ،عاشقترین و صبورترین مرد دنیا بود و هست و  خواهدبود

 

ما کم کم عاشقی را یادت خواهیم داد،هرچند میدانم عاشقی و صبر را از خدایت

آموخته ای..

5شنبه ...بالاخره انتظارمان به پایان میرسد و پا به دنیایمان میگذاری و رنگ تازه ای به

زندگی من و پدرت می بخشی...

 

بی صبرانه منتظرت هستیم هدیه ی خدایی،منتظر دیدن دست و پای کوچکت

 

منتظر دیدن چشمان پاک و معصومت..

 

خیلی دوستت داریم..این بود آخرین پست وبلاگت قبل اومدنت نفسم و داستان

خوشبختی ما....

 

 

 

زود بیا مسافرکوچولوی  ما......

پسندها (1)

نظرات (0)