هدیه ای از جنس خدا

من اومدم

سلام پسرم....قندعسلم..تاج سرم   این جمله هارو میشناسی دیگه...میدونم..چون هرلحظه باهات حرف میزنم عروسکم.. خداروشکر وارد هفته30شدیم،دیگه واقعا چیزی نمونده گل پسرم که بیایی بغلم خیلی هیجان دارم،زود زود بزرگ شو...ماشالله یه عالمه تپل شدی..از بزرگ شدن شکمم مشخصه تاج سرم از عیدفطر به بعد اتفاقاتی افتاده بود که نتونستم برات بنویسم...پهلوهام به شدت درد میکرد،درحدی که همه ی شبها با گریه میخوابیدم،1هفته ای درگیرسونوگرافی و دکتربودیم پسرم...دکترم شک کرده بود به آپاندیس... خلاصه بعداز1هفته علافی،گفتن چیزی نیست...خداروشکر جمعه هفته قبل باباجون مهربون(بابای مامانی)اومد و با بابایی مهربون و دایی ناصر،اتاقتو رنگ کردن...کلی اس...
25 مرداد 1393

یه دل سیر درد و دل دارم

سلام گل پسرم...یه دل سیر درد ودل دارم برات... خیلی وقته که بهت سرنزده بودم پسرم،آخه هم کامپیوتر خراب بود هم اینکه خودم حال ندار بودم...زیرشکمم و پهلوهام خیلی درد میکنه پسرم.. دفعه ی قبلی که رفتم دکتر،اورژانسی فرستادنم  سونوگرافی..خانم دکترمون گفت از نظر ما مشکلی نیس ولی اگه دردهات کمترنشه شاید آپاندیس باشه بگذریم.. این دردهای شدید باعث شد منو بفرستن یه سونوگرافی دقیق مثل آنومالی و دوباره همه جاتو نشونمون دادن عروسک من... صورت ماهتو که نشونمون دادن من و بابایی داشتیم از ذوق می میردیم...وااااااای چقدر بزرگ شده بودی خوشگلم...صورتت خیلی گرد بود،چشمهاتو هم نشون دادن،یه بینی خیلی کوچیک و ناز داشتی..الهی دورت بگردم..چقدر...
9 مرداد 1393

مامانی تنبل اومد

سلام پسرم...قندعسلم...عروسکم... مامانی تنبل شده پسرم...ولی باورکن دست  خودم نیست عزیزم...آخه تو استراحتم..نمیتونم لب تاپ رو بردارم..الانم دارم خوابیده برات مینویسم عروسک من..   یکشنبه هفته قبل وقت دکترمون بود..خداروشکر همه چی عالی بود..بهم اجازه دادن آرزوی چندین و چند ساله ام به حقیقت بپیونده..بالاخره تونستم صدای قلب نازنینت رو ضبط کنم...وای که من و بابایی چقدر عاشق این صدای شیرینیم..روزی1000 دفعه گوش میدیم.. خداروشکر وارد هفته ی 23 شدیم..شکمم جلو اومده، شاهد بزرگ شدنت هستم ماه شبهای تارم و به بودنت می بالم. ....4کیلو هم وزنم اضافه شده پسرم....خیلی دلم میخواد زمان بره جلو و بیایی پیشم ...
11 تير 1393

پسرم من اومدم

سلام پسرم..قند عسلم. .من اومدم بعد از یه هفته استراحت...آخه میدونی که مامانی رفته بود عمل...این عمل بخاطر سالم موندن شما ضروری بود و من باید میرفتم.. یکشنبه 11 خرداد رفتم دکتر و دکترم با دیدن جواب سونو،دست و پاش لرزید..ولی خیلی نامردی  کرده بود در حقمون پسرم...حالا خداروشکر اطلاعات خودم خوب بود و باعث شدم این مشکل که ممکن بود سبب اتفاقات خیلی بد بشه،تو سونوگرافی تشخیص داده بشه... خلاصه خانم دکتر با عجله نوشت تا برم عمل...سه شنبه 13 خرداد،ساعت 1:30،عمل شدم و از اون روز خیالم کلی راحت شده نفسم. .الان کمی بهتره مامانی.. این از احوالات مامانی   حالا بریم سراغ احوالات نفسم... ...
21 خرداد 1393

مادر که میشوی..

مادر که میشوی،توی دلت پر می کشند شاپرکهای احساس.. مادر که میشوی،در قاب چشمانت تصویر می کشی از عشق مادر که میشوی،لحظه لحظه ی روزگارت،رنگ و بوی مادرانه میگیرد و در هیاهوی ثانیه هایت ،دلشوره ای شیرین،مهمان دلت میشود... از مادرانه  هایم بگویم فرزندم..باورت نمیشود.. نفسهایم را با یاد بودنت میکشم،خوابهایم را هر سپیده دم،با ضربان نازنینت می شکنم،ضربانی که زندگی را دوباره یادم می آورند،عشق را یادم می دهند..دستانم عطر بودنت را میگیرد،تا به خودم می آیم..روی زبانم،وردی مادرانه جاری میشود..   باورت نمیشود فرزندم..جای خالی تمام نداشته هایم را پرکرده ای،سطرهای غزل تنههایی ام را با جادوی شاعران...
12 خرداد 1393

نگرانتم پسرم

سلام گل پسرم،قند عسلم... نگرانتم پسرم... اگه این گریه امون بده مینویسم... دیروز دکتر سونوگرافی یه موضوعی رو بهم گفت که خیلی نگرانم کرده،نخواستم  تو پست دیروز بنویسم ..اما امروز کلی پرس و جو کردم، به خانم دکترت تو تهران هم زنگ زدم و جوااب کمی نگران کننده بوود ...وای خدای من..... دیروز بهم گفتن شما  سرت پایینه پسرم و از طرفی به یک دلیل دیگه که نمیتونم بنویسم ،یه خطر  تهدیدمون میکنه...باید فقط و فقط  استراحت کنم..خیلی نگرانم پسرک نازم.. یکشنبه وقت دکتر دارم مامانی ،تا اون روز استراحت مطلق تا ببینیم دکتر چی میگه... خدااایا گل پسرمو به دستهای مهربون و خداییت میسپارم...خیلی مواظبش باش خدای...
8 خرداد 1393

یدونه گل پسر سالم و خوشگل داریم

سلامی به رنگ و بوی مادری .... نفسم...عروسکم...همه ی زندگیم....امروز ساعت 3 رفتیم با بابایی سونو گرافی...واای که نمیدونی چه حالی داشتیم..از طرفی دلم شور سلامتیتو میزد،از طرفی هم دلم میخواست بدونم ،فرشته ام پسره یه دختر..کلی چیز میز شیرین خوردم که تکون بخوری و روتو برنگردونی..آفرین به جیگر حرف گوش کنم،بازی میکردی و همه جای بدنتو نشونمون میدادی..   خدااایا چه تصاویری ،باورم نمیشد تو مهمون دلمی...بازم گریه کردم مامانی..میبینی هروقت میام با شما صحبت کنم گریه ام میگیره..مثل اینکه هوزم باورم نشده شما رو دارم...بگذریم     خبر...خبر.....خبرای توپ   آقای دکتر خبر جنسیت...
7 خرداد 1393