هدیه ای از جنس خدا

خدایا .....

خدایا  .......   خدایا یا خیلی برگردون عقب،یا خیلی بزن جلو،اینجای زندگی خیلی دلم گرفته.. دلم اونقدر گرفته که یادم رفت به فرشته هام سلام بدم...سلام فرشته های من..گاهی اوقات حسودی میکردم به اینکه  پیش خدایین و هنوز روی این زمین نامرد نیومدین.. خدا وقتی انسان رو خلق کرد به فرشته هاش گفت:من داخل وجود بنده ام جایی را آفریدم که به غیرازمن هیچ کس قادر نیست بفهمد آنجا چه میگذرد و کلیدش تا آخرالزمان در دست من خواهد ماند..شیطان گفت من میدانم در سر آدمی ،خدا چیزی آفریده که خیلی پیچیده به نظرمی رسد حتما آنجاست..ندایی از سوی پروردگار آمد:نه آنجا دل است...دل امان از دست این دل...نبودنتان عذابم میدهد،گاهی میزنم به سیم...
14 دی 1392

یلدایی بدون فرشته هام.....

سلام...سلامی سرد و زمستونی به فرشته های مهربونم.. پاییز تموم شد وامشب شب یلداست فرشته های نازم. ...اما یلدایی بدون شما...   خیلی غصه میخورم ،کاش حداقل تو دلم بودین،با اینکه اون موقع هم استرس داشتم ولی همون حس حضورتون کافی بود براممممم..   اما  مامانی بعد از روزها استراحت تو خونه ی مامان جون{مامانم}ازه اومده خونه..هوا هم سرده..ماشینمون هم یه کوچولو خرابه..مامانی هم باز یه کوچولو بی حاله..واسه همین یلدای امسال من  و بابایی خونه ی خودمون هستیم... چقدر دلتنگم به خاطر نبودنتون...نمیدونم چه جوری میخام این 2-3 ماه رو تحمل کنم.....برای دل بیقرار مامانی حتما دعا کنین فرشته های من....یلداتون مبارک فرشته ...
8 دی 1392

خیلی دلتنگم این روزها خدایا

اینبار سلامی به خدا...سلامی پر از عطر دلتنگی....   نمیدونم چم شده...از ته ته های دلم احساس خستگی میکنم...شاید خیلی کلیشه ای باشه ولی من  از ناشکری متنفرم...نا شکری نمیکنم این یه درد دله با خدای خو دم......   باید بگم اگه نگم می ترکم.... باری که به دوش میکشد این  دل این روزها خیلی سنگینی میکند...شانه هایم نمیکشد...مهربانم را دارم ،میداانم حواسش به تمام دلتگی هایم هست اما او هم گهگاهی نمیکشد خدا...مهربانم هم حس پدری را کم دارد.... شاید ما هم در شانه های تو سنگینی کنیم روزی...اما نه تو خداییی..چه میگوید ای دل وامانده.... قاصدکی رها کن برایم از نزدیکی های دلت...موسیقی لحظه هایم دلتنگی میخواند...از همان آ...
27 آذر 1392

باورم نمیشود،یعنی من فردا مادرم؟؟؟

رسید آن لحظه ی ناب خدایی.....کم مانده به وسعت چند ساعت زمینی.....ساعتها و دقیقه ها و ثانیه هارا میشمارم......بی تابم..بی تاب فرشته های آسمانی ام...... میدانم چند روزیست در هوای آمدن به دلم پر میکشید...من  خسته را بگویید....دلم قطعه های پازل مادری را کنار هم میچیند در تگنای ثانیه ها....نگران نباشید،به هم که بچسبانم در آغوشم آرام گرفته اید...... چیزی نمانده به مادر شدن...چیزی نمانده به آن لحظه ی آفتابی.....که دنیای تاریکم را به یکباره  فراری دهید..... مادرانه مینویسم.....چند شبی ست عطر مادرانه ام را  با قاصدکی به دنیای آرام رویایتان میفرستم...آرام بیارامید که فردا روز یست مملو از آشنایی...مملو از عشق...و م...
23 آذر 1392

تولد بابایی...

سلام فرشته های ناز من....       هر روز و هر شب که میگذره دلم بیشتر براتون تنگ میشه . .الان توی یکی از اتاقهای سرد بیمارستان عرفان شماها رو برام نگه داشتن...تا 2ماه بعد بپرین تو دل مامانی...           الان که دارم براتون می نویسم یه خبر دارم،تولد بابایی امشب ،و من خیلی خیلی خوشحالم   ولی یه آرزوی بزرگ داره عذابم میده..اونم اینکه اکاش الان تو دلم بودین و این شب قشنگ با داشتن شماها رویایی تر می شد..   راستش من الان مدتی که به علت مریضی و بدحالی خونه ی بابام اینا هستم.....و نمیتونم یه تولد  حسابی برای بابایی مهربون بگیرم...از همینجا یه کیک خ...
23 آذر 1392

انتظاری دیگر

سلام فرشته های قشنگم......     خیلی دلتنگتان هستم......چرا نشد...؟؟؟؟؟؟یعنی من باید انتظاری دیگر را تجربه کنم......  نه یه وقت فکر نکنین ناراحتم و ناشکری میکنم...نه...فقط انتظار خیلی خیلی سخته.... باشه منی که طاقت شمردن ثانیه ها رو نداشتم الان باید 2 ماه دیگه صبر کنم تا بیایین پیشم... ...
20 آذر 1392

5شنبه یه قدم دیگه....

سلاممم به نازترین فرشته های خدا.... فرشته های قشنگم اومدم بگم   من 5شنبه میرم عمل........ زود باشین زودباشین...اجازه تونو از خدا گرفتین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی دلتنگتونم....تنهام نذارین فرشته های من......
11 آذر 1392