مامانی داره برای اومدنتون لحظه شماری میکنه فرشته های آسمونی
از اینکه دیر میام خیلی خیلی متاسفم ...آخه تهران هستم...مامانی داره برای اومدنتون هر روز و هرروز لحظه شماری میکنه......وای چه حالی دارم عروسکهای من....باورم نمیشه یعنی من دارم بازم مامان میشم؟؟؟؟؟؟
یعنی دارین میایین پیشم؟؟؟یعنی خدا اجازه ی زمینی شدنتونو داده...فدای اون خدایی بشم که همدم دل خسته ی منه....
7ماهه که منتظر این روزها هستم...خیلی سختی کشیدم،همه جای بدنم کبوده از بس آمپول زدم...همه جام درد میکنه ولی همه ی این دردها ارزش کشیدن داره ...آخه آخرش شما رو دارم..
فرشته های من...اومدم بگم مامانی این هفته میره عمل،براش دعا کنین..دعا کنین همه چی به خوبی و خوشی پیش بره ..آخه دیگه طاقت دوریتونو ندارم.بیشتر از این منتظرم نذارین فرشته های خوش عطر و بوی بهشتی من...
راستی الان که دارم براتون مینویسم خونه ی خاله ی مهربونم فریبا هستم...خیلی خوش میگذره و هرشب موقع خواب برای اومدنتون دعا میکنم...من و بابایی چندروزیه که جدا از هم هستیم،آخه بابابیی باید تو تبریز به کارهاش برسه و من اینجا برای اومدنتون تلاش کنم....
دلم خیلی تنگه..هم برای شما و هم برای بابایی...ولی چه میشه کرد ...من همه چیزو به جون خریدم. تا ببینمتون...
پس لطفا بیشتر از این منتطرم نذارین فرشته های گلم....