هدیه ای از جنس خدا

درد ودلی باخدا

میخواهم شبانه بالی از نور بیابم ودر تنگنای تاریک زندگی روی ابرفرش آسمان قدم بزنم..شاید این بار تنهاوبی کس تورا یافتم....میخواهم صدای بی صدایی ام در کوچه پس کوچه های  آبی عرش بپیچد  تا شاید تنهایی ام را آنجا جا گذاشتم..و تورا یافتم... این منم مسافر سنگفرش زمین..چگونه به فریادم میرسی؟؟؟؟گمت کرده ام میان این همه نشانی..چراسراغی از من نمیگیری؟؟؟؟ تصویری از عشق در قاب نگاهم...آری این تویی..ای همه ی من.. سرد وخسته به سراغت می آیم تا شاید در تنگنای تاریک زندگی روی ابرفرش آسمان تورا یافتم... خدابا کمک دلم خیلی گرفته
24 مهر 1391

عصبانیت مامانی

سلام مامانی عزیزم..فرشته ی آسمونی قشنگم: امروز مامانی روزه گرفته ..چون روز" دحواالارض"...یعنی روزی که زمین زیر  کعبه که پراز آب بوده به زمینی خاکی وپهن تبدیل شده...امیدوارم خدای مهربون گناههای مامانی رو ببخشه وهر چه زودتر دعای مامانی دل خسته رو قبول کنه.... دعای مامانی هم چیزی نیست جزتو... امروز یه خرده هم اعصاب مامانی خراب شده..چون آقاهای کابینت ساز داشتن امروز وفردا میکردن...منم یه عالمه باهاشون حرف زدم تا بالاخره راضی شدن امروز تموم کنن...تو هم فزشته ی قشنگ من از اون آسمون بلند که نزدیک خدای مهربون هستی برا ی راست وریس شدن کارهای مامانی وبابایی دعاکن... کاش الان بودی واز توی تختت پستونک خوران نگام میکردی تا همه ی غصه هام فرامو...
21 مهر 1391

اولین دل نوشته توی خونه ی همیشگی

سلام فرشته ی آسمونی من..من  دوباره اومدم..الان که دارم این نوشته رو برات مینویسم اولین نوشته ی دلتنگی مامانی توی خونه ی جدیدمونه....خیلی جات خالی ..اونقدر دلم میخواست اینجا بودی  و شیطونی میکردی. به وسایلها دست میزدی خلاصه اعصاب درب وداغون منو داغونتر میکردی...منم تماشات میکردم و گاه گداری یه گوشزدی بهت میدادم.. اینو برات نوشتم تا هروقت پیشم اومدی بهت نشون بدم که هرلحظه وهرجا به یادت بودم...بابایی هم خوبه داره با اعصاب داغون مامانی میسازه..اونم به روش نمیاره ولی باور کن اونم اندازه ی من منتظردیدن  چشمای نازته..پس زود باش بیا دیگه مارو اینهمه منتظر نذار جیگر م..بازم میگم جات خیلی خیلی خیلی خالی.... دلم ا...
17 مهر 1391

بغض میکنم....

سلام مامانی عزیزم..دیشب دلم گرفته بود اینو برات نوشتم:خوب گوش کن: گاه میخواهم هوایت را ازسرم بیرون کنم وگاه به سرم میزنی..مثل هوای باران برای آسمان...حرم نفسهایت خیالم را می تکاند ومن به یکباره پر می شوم از خاکستر...... زمزمه ات که میکنم هوای پاییزی اتاقم  ترک برمیدارد..شکوفه ای از یخ می زنم..بغض میکنم...وآسمان مقابل چشمانم کم می آورد..نیستی تا بادستان ناز آلوده ات اشکهایم را پرواز دهی.... تا دیگرهیچ گریه ای سراغم را نگیرد.. نیستی تا نگاههایت رهایم کنند از بند این خفگان..پوسیده ام زیر نقاب تنهایی وباز چشمانم خیس باران دلتنگی ات..هوایت را میکنند.... بغض میکنم و آسمان کم می آورد..باز هوایت به سرم می زند مثل هوای باران...
17 مهر 1391

دلتنگی شبونه

سلام مامانی من: میدونم امروز خیلی اذیتت کردم ولی چیکار کنم کسی رو ندارم تا باهاش دردودل کنم..کجایی تا بشی سنگ صبورم.. دلم از همه چی گرفته وخیلی دلتنگم.. به قول چاووشی: مجنونم و دل زده از لیلی ها/خیلی دلم گرفته از خیلی ها ...
15 مهر 1391

بدون عنوان

سلام فرشته ی ناز آسمونی ام: من باز اومدم ایندفعه دلتنگتر از همیشه...چند روزی بود اینطوری بودم ولی دیروز بادیدن چند تا نی نی ناز حالم بدتر شد..اشکامو می بینی؟؟؟؟کجایی تا پیشم بشینی وبگی مامانی گریه نکن.. میگن خدا هربندشو که زیاد دوست داشته باشه بیشتر اذیتش میکنه..ولی من دیگه تموم کردم..نمیدونم گیج شدم..نمیدونم چیکار کنم ؟؟؟کدوم دکتر برم..تو رو چجوری زودتر به دست بیارم؟؟؟؟ من تورو زوری از خدا نمیخوام...چون میدونم اونجایی که هستی امن ترین جایی که میتونی داشته باشی.. ولی یه کم منو دعاکن..بگو خدای مهربونم دلم برای مامانی تنگ شده..اجازتو زود بگیر..چون دیوونه وار منتظرتم قرشته ی نازم چتری برایم بگیرحتی خیالی....خیس دلتنگی شده ام... ...
15 مهر 1391

ملیسای چشم آبی ما

سلام فرشته ی آسمونی من: میدونم بی وفا شدم...از روی ماهت خجالت میکشم ولی باورکن سر مامانی وبابایی خیلی شلوغ بود..آخه بعد از8سال صاحب خونه شدیم..زودبیا واین خونه رو با خنده های شیرینت گرمتر کن.. از این دیوانگی رهایم کن ..بی تو نفسهایم رنگی از شب گرفته اند..پیله ی غبارگرفته ام آبستن تنهایی هاست ومن باز منتطرم تانفسی ازعشق بیدارم کند...... این از دردودل مامانی..حالا برات بگم از ملیسای چشم آبی...ملیسا همین کوچولوی نازی که این بالاست..اون دخترخالته..اونقدر نازوبلاست که نگو.. ملیسا شده جیگر خاله /همدم تنهایی های خاله.. پس تو کی میای..نذار اینهمه باتنهایی هام خو بگیرم.. فقط خواستم بگم دل مامانی خیلی برات تنگ شده..ملیسا هم م...
11 مهر 1391

سالگرد ازدواج مامانی وبابایی

سلام فرشته ی آسمونی من..امروز دوشنبه 9مردادماه سالگرد ازدواج مامانی و بابایی.. کاش توی این روز قشنگ توهم بودی ویه بهونه ی دیگه واسه شادی داشتیم..مامانی وبابایی خیلی همدیگه رو دوست دارن ولی توی قلبشون جای یکی خالی.. اگه میخوای یه هدیه برای جشن 2نفره ی ما بیاری...خودت بیا چون ما همیشه ی خدا منتظرتیم........... شاید اینبار از بغض نفسهایم پیدا باشد..که چه عاشقانه صدایت کردم..میان این همه تاریکی چشم به رسیدن روشنت دوخته ام.. ...
9 مرداد 1391