من اومدم با وبلاگ تکونی....
سلامی به زیبایی بهار ...سلامی با بوی عشق و مادری
نفس مامان،من بالاخره بعداز مدتها اومدم با وبلاگ تکونی..آخه دیگه مهمون دلم شدی...هنوز هم باور ندارم که یه قلب کوچولوی ناز داره توی وجودم می تپه...آخه خیلی دردسرکشیدم نفس مامان تا بیایی پیشم...
عزیزمامانی،وارد هفته ٩ شدم...حالم اصلا خوب نیس...خودت که داری میبینی مامانی...حالت تهوع خیلی شدید دارم،هیچی نمیتونم بخورم،٣کیلو وزن کم کردم....امااااااا،همشون به داشتنت می ارزه...
برای سالم موندت، قرآن شروع کردم...هر روز کلی باهات حرف میزنم ....از خدا میخوام تو رو سالم و سلامت،٩ماه تموم برام نگه داره..تا بیایی و ببینی چه دنیایی برات میسازیم...آخه من و بابایی خیلی دوستت داریم.....
راستی نفسم،امشب چهارشنبه سوری.....از همه جا داره صدای ترقه میااااد...انشالله که قدمهای نازت رو گذاشتی توی دنیای ما،شاهد ١٠٠٠ ها چهارشنبه سوری و بهار میشی عزیزم..فعلا مواظب خودت باش و زود زود بزرگ شو..چون خیلی دلم میخواد بغلت کنم و ببوسمت............