نفس مامان فردا یه روز مهمه...
سلام نفس مامان...فرشته ی نازم...
عروسک من،خیلی دیر به دیر میتونم بیام...آخه خیلی بدحالم...کلی از
خوردن افتادم،حالم اکثر روزا بد میشه....معده دردشدید دارم با حالت
تهوع و صفرا...بس که نمیخورم بیشتر بیحال میشم،همه میگن باید بهم سرم بزنن.....اماااااااااا
این روزا رو خیلی دوست دارم،بخاطر داشتنت،بخاطر بودنت...
اومدم بگم فردا روز مهمی برای من و بابایی...فردا وقت سونوگرافی غربالگری دارم..هردوتامون نگران جوابش هستیم،ولی دلمون هم برای دیدنت تنگ شده...بی صبرانه منتظرم ببینمت و تو هم
از اون ژستهای خوشگل برای مامانی بگیری و من دلم ضعف بره...
دیگه نمیتونم بنویسم ،حالت تهوع امونم نمیده فرشته ی نازم...من
برم..فردا منتظرت هستم که یه خودی نشون بدی و انشالله خبرهای
خوب ازت بگیریم...اینم یه شاخه از شکوفه های بهاری تقدیم به نفسم...
خدااااایا ..ای بهترین حافظان،حافظ و نگهدار نفس من باش...از جواب
سونوگرافی فردا میترسم ولی باز توکلم به خودته..کمکم کن...