خداااایا شکرت،نفسم سالم و سلامته
اومدم با اشک و زاری از خدای خودم تشکر کنم..از خدای این همه
مهربونی،از خدایی که دلمونو بازم شاد کرد.....خدایا شکرت،بالاخره
جواب آزمایشهای غربالگری اومد و همه چی رو به راه بود...خدایا
شکرت که نفسم سالم و سلامته.....
نفس مامان یادته بهت گفته بودم برای مامانی و بابایی یه خودی
نشون بده،دیدی گفتم دلمون برات تنگ شده...باورت نشده هنوز چه
مامانی و بابایی دلتنگ و منتظری داری عزیزدلم...؟؟؟
شنبه 23فروردین رفتیم سونوی غربالگری..وااای فقط خدا میدونه چه
نگران بودیم و از طرفی منتظر دیدنت..خانم دکتر که دستگاه
سونوگرافی رو روشن کرد،دیدم اشک از چشمهای بابابی سرازیر
شد،واااااای خدای من یعنی این فرشته ی من بووودباورم
نمیشد،گریه مجال دیدن نمی داد،آخه خیلی سال بود منتظر دیدن
همچین لحظه ای بودم،ماشالله چقدر بزرگ شده بودی عزیزکم..ستون
فقرات،گردن،دستها،پاها،انگشتهات،همه جات سالم بود...چقدر
شیطون بودی،اصلا یه جا واینمیستادی..خیلی شلوغ بودی،انگشتت
رو هم بردی دهنت،یدونه هم با کله زدی به شکم مامانی...الهی من
قربون شیطونیهات برم...اومدم عکس وجود نازتو برات یادگاری بزارم
عزیزکم...تند تند بزرگ شو که از شنبه دلمونو آب کردی...راستی
جنسیتت رو بهم نگفتن ولی مهم سلامتیت بود انشالله
اونم 2یا3هفته بعد میگن نفسم...
حالا بگم از احوالات خودم...خونه نشینی کلافه ام کرده،حالت تهوعم
بازم هست ولی بعضی روزا خوب میشم،مثلا امروز خیلی بدحالم ولی
باید میومدم و می نوشتم ...شکمم دیگه داره به چشم میاد
نفسم...خیلی خجالت میکشم ولی من و بابایی توی دنیای خودمون با
این شکم کمی بزرگ حال و هوایی داریم...آخه با دیدن شکمم
احساس میکنم بزرگتر میشی نفسم...هنوزم زیاد نمیتونم غذا
بخورم...جواب هورمون حاملگیم بالا اومده،واسه همین فکر میکنم این
بدحالی ها از اون باشه..انشالله یکشنبه 31 فروردین میرم دکتر تا ببینم
جریان چیه..تا اون موقع تند تند بزرگ شو و زودی بیا بغلم ببین چه
مامان و بابایی سالها انتظارتو کشیدن..خیلی دوستت دارم عروسکم..