روز پدر و روز مرد و احوالات نفسم...
دیشب اومده بودم به وبلاگت،کلی هم برات نوشتم ولی متاسفانه ویندوز
همشو پاک کرد..الان دوباره اومدم تا برات بنویسم..
1شنبه وقت دکتر داشتیم مامانی..خداروشکر همه چی خوب بودو از همه
مهمتر اینکه بازم صدای قلب نازنینتو شنیدم..وای نمیدونی چقدر عاشق
اون لحظه هستم..دلم میخواد هرروز این صدای خوشگل رو بشنوم..انشالله
که قلبت 1000سال برات بتپه...
دیشب هم شب ولادت حضرت علی بووود که مصادف میشه با روز مرد و
پدر..مامانی که برای بابایی متاسفانه هیچی نتونست بخره،آخه مامانی
نمیتونه بره بیرون..عوضش کلی بهش تبریک گفتم..برای باباجون هم کادو
گرفته بودیم..الهی فدای همسرمهربونم بشم که امسال بابایی هم
شده...از همینجا دوباره به پدرم و همسرم میگم روزتون مبارک..این گلهای
خوشگل هم تقدیم به پدرم و بابایی مهربونت..
اگه احوالات مامانی رو بپرسی..یه کم بهترشدم..خداروشکر اینجا مامان
جون و باباجون بهم میرسن ..1کیلو و نیم وزنم اضافه شده..کمی غذا
میخورم ولی بازم از بعضی غذاها بدم میاد..جای آمپولهام که عفونت کرده
بود اصلا خوب نمیشه،یعنی کمی بهترشده ها ولی چون خیلی عمیق بود
هنوز خیلی مونده تا خوب بشه..خانم دکتر هم وقتی دید گفت باید بری
پیش جراح که من نمیرم..می مونه خودش خوب میشه..دور نافم دیگه جا
ندارم برای آمپول زدن..امروز صبح اونقدر دردم اومده که نگوو..ولی همه ی
این سختیها به داشتن فرشته ای مثل شما می ارزه...
زودزود بزرگ شو فرشته ی من..من و بابایی داریم روزها رو میشماریم تا وقت
سونوگرافی برسه و ببینیمت..خیلی دوستت داریم فرشته ی خدایی
ما...