مادر که میشوی..
مادر که میشوی،توی دلت پر می کشند شاپرکهای احساس..
مادر که میشوی،در قاب چشمانت تصویر می کشی از عشق
مادر که میشوی،لحظه لحظه ی روزگارت،رنگ و بوی مادرانه میگیرد و در هیاهوی ثانیه هایت ،دلشوره ای
شیرین،مهمان دلت میشود...
از مادرانه هایم بگویم فرزندم..باورت نمیشود..
نفسهایم را با یاد بودنت میکشم،خوابهایم را هر سپیده دم،با ضربان نازنینت می شکنم،ضربانی که زندگی
را دوباره یادم می آورند،عشق را یادم می دهند..دستانم عطر بودنت را میگیرد،تا به خودم می آیم..روی
زبانم،وردی مادرانه جاری میشود..
باورت نمیشود فرزندم..جای خالی تمام نداشته هایم را پرکرده ای،سطرهای غزل تنههایی ام را با جادوی
شاعرانه ات،جلا داده ای..خلاصه بگویم فرزندم،مادر که میشوی..
.......ثانیه هایت رنگین کمان احساس میشود.......
اما گاهی میشکنی از دلشوره...
پروایی از عشق ندارم و نه هراسی از عاشقی..عاشق که بشوی همیشه نگرانی..
من برای بودنت، عاشقی را دوباره معنا میکنم و بارها و بارها میشکنم از دلشوره..
همیشه با من بمان فرشته ی خدایی ام....
سلام پسرم..میدونم که حالت خیلی خوبه...الهی من قربون اون لگدهای محکمت برم که
شبها نمیذاری بخوابم و صبح زود بیدارم میکنی..دیروز هم که تو مطب صدای قلب سالمتو
شنیدم ...خیلی دوستت دارم پسرکم..اما یادته نگرانت بودم،بالاخره خانم دکر دیروز تصمیم
گرفت که مامانی یه عمل کوچولو بشه..این عمل نه تنها منو نمی ترسونه بلکه باعث میشه
خیالم از بابت خیلی نگرانیها راحت بشه پسرم...یعنی فکر و نگرانی خودم باعث شد که
دکترم کتنرلم کنه وگرنه مشکلم می موند و کار میداد دستمون...حتی فکرش هم داغونم
میکنه که چرا تو این مدت دکترم کنترلم نکرده بود،اگه یه اتفاقی می افتاد من
چیکارمیکردم..فکر نداشتنت منو به آتیش میکشه نفسم..
بگذریم..فردا صبح ساعت6 قراره مامانی بره بیمارستان..میدونی از چی ناراحتم،اینکه بهم
گفتن امشی از ساعت8شب به بعد هیچی نخورم..ببخشید گشنه می مونی گل پسرم..فردا
هم بیهوشی دارم..وشما هم آروم بگیر بخواب تا مامانی بیدار بشه و باهات حرف بزنه..
گفتم که من بخاطرت هرکاری میکنم چون عاشقتم..