غم انگیزترین 13بدر عمرم
سلام..من باز اومدم ...با همه ی دلتنگی هام،با همه ی حسرتهام...
دیروز، روز طبیعت بود و غم انگیزترین 13بدر عمرم بود...آخه شمارو کم داشتم...چی میشد اگه پیشم می موندین؟؟؟چی میشد اگه نمی رفتین؟؟؟؟؟اونقدر دل خسته ودلتنگ بودم که همش دلم میخواست رو زمین خدا دراز بکشم و باد بهاری بخوره به صورتم و آسمونو تماشاکنم و باهاتون حرف بزنم...
هرسال کلی بازی میکردم و کوهنوردی و هرچی دلتون بخواد ولی امسال حال هیچی رو نداشتم...
دیروز با خانواده ی بابایی و د ایی ناصر رفته بودیم پارک سوسنگرد یاغچیان...نمیگم خوش نگذشت...کلی خندیدیم ،ولی از اون ته ته های دلم صدای گریه میومد...هیچ کس نمیشنید ،فقط خودم بودم که صدای هق هق دل خستمو میشنیدم...آخه فقط 8روز بود که از پیشم رفته بودین...چطور میتونستم فراموشتون کنم؟؟یه مادر چطور میتونه فرشته هاشو فراموش کنه؟؟
امسال روز اول عید دل تو دلم نبود،آخه هنوز خبرنداشتم تنهام گذاشتین،چقدر خوشحال بودم که شما رو دارم..اما دیروز خیلی دلتنگتون بودم...
فرشته های من،این ماه خیلی خستم ولی از ماه بعد دوباره همه چی رو از نو شروع میکنم و واسه اومدنتون هرکاری بگن میکنم،از هیچی نمی ترسم،هرجایی بگن میرم،هرکاری بگن میکنم...فقط خواهش میکنم برای دل مامانی از خدای مهربون صبر بخواین و سلامتی...تا بتونم دوباره مامانتون بشم...عاشقتونم مسافرهای بهشتی من..........