و باز شاپرک های دلم پر می کشند....
چه میخواهید از اشکهای گرمم....چه میخواهید از دل بی تابم......
هان ای شاپرکهای بیقرار
نوایی آسمانی درگوشم زمزمه میکند...شاپرک هایم بی هوا پر میکشند و در گوشم میخوانند....
مادر میشوی ای خسته دل
چشمانم از حرم دیدنتان،خورشید میشود و گرم گرم می بارد...
می بینم پشت پنجره ی دلم صدایم می زنید..مادر.......مادر....
......................مهمان نمیخواهی.............................
فرشته های من....می ترسم...
می ترسم دوباره نیامده،وقتی چشمان خسته ام را با خیالتان به خواب دادید،آهسته و بیصدا ،پر بکشید و دوباره تنهایی را برایم به یادگار بگذارید.............
خدااااایا........
قلبم ،آرام و قرار ندارد،هر لحظه که نزدیکتر میشوم به آمدنشان،شاپرکهای دلم ،در و دیوار غبار گرفته ی این دل خسته را به هم میکوبند و زر افشانی میکنند با عطری از بهشت ..با عطرفرشته هایی از جنس خودت...خدا...........
به گوشم میخوانند...............مادر میشوی...............
خدایا این شاپرکها را تو فرستاده ای ،میدانم..از حوالی آسمانت آمده اند میدانم.....دستان خسته ام راببین..گدای درگاهت شده اند..
این بار مادرم کن............خیلی خسته ام....