هدیه ای از جنس خدا

مامان بی وفا و یه ماجرای دیگه...

1392/2/30 18:55
نویسنده : نیر
580 بازدید
اشتراک گذاری

 یه سلام بهاری به فرشته های آسمونی من...

خیلی وقته نبودم الان تو دلتون میگین ای مامان بی وفا..ولی میدونم که دیدین همه ی شبها و روزهامو با یاد شما میگذرونم....

دلم خیلی براتون تنگ شده ولی چیکارکنم،یعنی دیگه کاری نمیشه کرد عزیزای من الان  نزدیک 2 ماه شده که از پیشم رفتین ولی یادتون از ذهن و قلبم نمیره که نمیره....

راستی فرشته های نازم مامانی بی وفا،بیکار ننشسته،بازم دکتر رفته..پیش یه دکترمرد..ولی خبرهای چندان جالبی ندارم..آقادکتر مهربون گفت با این وضعیت نه چندای جالب من،باید برم ارومیه برای درمان وشاید یه مرحله ی سخت تر از مراحل قبلی داشته باشم..ولی توکل بخدا من که با عشق شما هر راهی رو میرم..فقط اومدم بگم بازم برای داشتن شما  دل به دریا زدم و هرکاری که بگن میکنم..منتظرم باشین بازم دارم چندقدم به شما نزدیک میشم و از این بابت خیلی خوشحالم نازنینهای من

محصل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

لیلا مامان پرنیا
30 اردیبهشت 92 19:33
سلام دوستم امیدوارم خوبه خوب باشی وهر چی اتفاقهای خوبه برات بیوفته ومن بیام ومژدش رو تو وبت بخونم تا از خوشحالیت لبای منم بخنده میبوسمت
مامان منتظر
30 اردیبهشت 92 22:26
انشالله این دفعه جواب سختیهاتون رو میگیرید