هدیه ای از جنس خدا

کارت دعوتی از جنس عطش

تمام دل مردگی ها..تمام خستگی هایم را به کناری آویخته ام...آخرچه کنم باز دلم هوایتان را کرده... کارت دعوتی فرستاده ام  از جنس عطش،شاپرکی به گوشه اش پرکشیده و مثل نفسهایم بی پروا بال  پر میزند...به او سپرده ام تا لحظه ی آمدنتان عاشقانه پربزند و با موسیقی تنهای هایم برایتان غزل بسراید...بلکه آمدید و سراغم را گرفتید....چشمهایم را به روی  همه ی آرزوهایم بسته ام و تار و پود نگاههایم را به آسمان گره زده ام...مگر نمی بینید همه ی آسمان را ترانه باران کرده ام و صدایتان میزنم... مادرانه هایم تقدیم تقدس بهشتی تان ای فرشته های خوش عطر و بوی  خدایی من.... ...
8 آبان 1392

شنیدن یه خبر ناراحت کننده و رفتن به کلوب علی کوچولو

سلام فرشته های مهربونم ...همین الان که دارم براتون مینویسم اشک از چشمهام جاری شده. ..رفته بودم تو کلوب علی کوچولو...علی کوچولو الان فقط 2سالشه،ازوقتی دنیااومده چندین بارخونریزی مغزی داشته،چندبارهم عمل شده،علی کوچولوی ماه نه میتونه ببینه ونه میتونه راه بره ...توروخدا با اون دل پاکتون همین الان برین پیش خدا وازطرف من بیفتین به پاش وبگین مامان ما خیلی ناراحته وازش بخواین علی کوچولوروشفابده...ازتون خواهش میکنم...   یه خبربد دیگه اینکه امروز دکترها خاله سولماز وعمو رو جواب کردن...اونا خیلی راه دارن تا بتونن به نینی برسن ...اگه پیش خدا رفتین برای خاله سولماز که از همه به مامانیتون نزدیکتره هم دعا کنین...من  و بابایی هم پسفردا تهران ...
5 آبان 1392

یه روز قشنگ...

سلام فرشته های نازم .....خواب که نبودین امروز یه روز قشنگه...سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه... حتما تو آسمونا جشنی به پاست. .خوش به حالتون که اونجایین...منم همینجا به بابایی میگم عاشقتم همسرمهربون و فداکارم... درضمن امشب تیم ملی والیبال ایران قهرمان شد و قراره بره به مسابقات جهانی...هورااااااا. کلی ذوق کردم وقتی قهرمان شدن تیممونو دیدم... انشالله روزی بشه که واسه موفقیتهای شما ذوق کنم عزیزای من... خیلی خیلی دوستتون دارم فرشته های آسمونی من ...
14 مهر 1392

یه خبر بد......

سلام فرشته های ندیده ام.... چهارشنبه یعنی ١٠/٧/٩٢یه خبر ناراحت کننده داغونم کرد.....نی نی عمه پریسا بعد از ٨ هفته مهمونی تو دل مامانیش از پیشش رفت ...اونم مثل شما چه زود اومد و چه زود رفت...امروز همگی اونجا بودیم..وای چه حال و روزیداشت عمه پریسا تون...درست مثل همون حالی بود که من بارها و بارها تجربه اش کرده بودم.... عزیزهای نداشته ام برای عمه پریسا از خدا صبربخواین آخه نمیدونین چقدر سخته وقتی یه مادر از نی نی نازش جدا میشه... ...
12 مهر 1392

مامانی برای اولین قدم رسیدن به شما رفت یه جای دور...

سلام فرشته های قشنگم...مامانی دیروز رفته بود یه جای نسبتا دور....من برای رسیدن به شما بالاخره راهی تهران شدم...اسم خانم دکتر جدیدتون خانم دکتر عارفی هست...خیلی نازه و خیلی هم مهربونه....من و بابایی برای اولین قدمهای  رسیدن به شما  رفت و آمد به تهرانو به جون خریدیم......میبینید فرشته های نازم چقدر دربه در داریم دنبالتون میگردیم.....کاش خدا اجازه ی زمینی شدنتونو اینبار دیگه بده...رفت و آمد خیلی سخته ولی به داشتن شما می ارزه...خیلی دوستتون داریم...برای من و بابایی دعا کنین فرشته های خوش عطروبوی من....
3 مهر 1392

دعا میکنم...

دعا میکنم عاشقتر از همیشه...با اشکهایی از جنس خدا...حضورتان را میطلبم با دعایی خسته تر ..با بغضی عمیقتر...باشد این دعا دعای آخرم باشد....بی پروا ...پرواز کرده ام باز...نه خوفی از بال گشودن دارم و نه هراسی از افتادن،من خود "خدا" را دارم...میدانم دعاهایم را میشنود...لبریز از خواهش دعا میکنم تا شاید دل خدا به حالم بسوزد...تا شاید دل آسمانی شماهم هوای مادرتان را بکند...در هوایتان میسوزم و باز دعا میکنم...باشد دعای آخرم باشد.... ...
27 شهريور 1392

عیدتون مبارک فرشته های قشنگم....

سلام فرشته های خوش عطر و بوی مامانی....دیروز روز ولادت باسعادت امام عزیزمون امام رضابود..میدونید که بابایی و مامانی،عاشق امام رضا هستن....امیدوارم خدای مهربون به حق و حرمت این امام عزیز برای همه ی خاله هایی که تو حسرت مادر شدن هستن یه دعای مخصوص بکنه و از خدا بخواد تا شما رو زود روی زمین بفرسته...چون ما عاشق پرستاری از شما هستیم فرشته های نازنین...عیرتون مبارک فرشته های قشنگم... ...
27 شهريور 1392

من دوباره راهی شدم....

سلام فرشته های آسمونی من...میدونم خودتون از همه چی باخبرین ولی باز مینویسم...عاشقانه و مادرانه مینویسم.... ....................من دوباره راهی شدم........................................ دوباره با کوله باری از عشق و  امید و صبر راهی این جاده ی تاریک شدم....میدونین چرا میگم تاریک ؟؟؟؟؟؟چون نمیدونم آخر این سفر سخت و پر ماجرا به هم می رسیم یانه. ...... آره عروسکهای من...من بازم با دلی پراز امید این مسیر سختو شروع کردم و امیدوارم حتما حتما شما رو ببینم...من بازم مادر میشم ولی خیلی میترسم نکنه دوباره نیومده برین ...بعد از وفات خانم دکتر مهربونتون یه خانم دکتر دیگه اومده واسطه بشه تا بلکه شما بیایین تو دلم...امیدوارم ای...
6 شهريور 1392

احساس یعنی مادرشدن

                      احساس یعنی ترک خوردن سکوت برکه احساس یعنی ترشدن زیر ترنم باران احساس یعنی هم صدای موسیقی باران احساس یعنی همرنگ دریا شدن احساس یعنی اشک شبانه....احساس یعنی لطافت عشق و..... احساس یعنی .....مادر شدن..... مادر نیستم اما از شوق چشم برهم نمیزنم،دیوانگی ام را بستایید ای فرشتگان نداشته ام....بال برهم زنید تا از عطر خوش عشقتان سرمست شوم. جایتان خالیست میان دغدغه های تلخ و شیرین احساسم،چه هواییست هوای بودنتان،نفس هایم از عطش مادرانه ای لبریز شده اما....نداشتنتان تشنگی محض است ...
27 تير 1392