تنها ماندم با عطش مادری
سلام...سلامی از جنس لطافت مادرانه دیرکردم ولی فرشته های آسمونی من ،به حرفهام خوب گوش کنین... صدای آسمونیتون رو تو روز مادر بارها وبارها شنیدم...اما خجل و آشفته ...از اینکه مادر خوبی نبودم...خواستم آخرین مادری باشم که حرف دلشو میزنه... دلم تنگ است.... تنگ عاشقی برای شما... تنگ دلواپسی.... تنگ دیوانگی... و تنگ "مادری" خیلیها دقیقه به دقیقه را زمان زیبایی برای دلتنگی میدانند،اما من... من در "تنگنای دقیقه و ثانیه"دلتنگنتان میشوم...زمانی که برای خیلی ها حتی وجود هم ندارد!!! مادر بودم اگه خدا میخواست...مادربودم اگه الان تو دلم بودین...چه زود این حس را ازمن به یادگار گرفتید...با دستهای کوچکتان به کجا کشاندید...
نویسنده :
نیر
12:08