هدیه ای از جنس خدا

دعا میکنم...

دعا میکنم عاشقتر از همیشه...با اشکهایی از جنس خدا...حضورتان را میطلبم با دعایی خسته تر ..با بغضی عمیقتر...باشد این دعا دعای آخرم باشد....بی پروا ...پرواز کرده ام باز...نه خوفی از بال گشودن دارم و نه هراسی از افتادن،من خود "خدا" را دارم...میدانم دعاهایم را میشنود...لبریز از خواهش دعا میکنم تا شاید دل خدا به حالم بسوزد...تا شاید دل آسمانی شماهم هوای مادرتان را بکند...در هوایتان میسوزم و باز دعا میکنم...باشد دعای آخرم باشد.... ...
27 شهريور 1392

عیدتون مبارک فرشته های قشنگم....

سلام فرشته های خوش عطر و بوی مامانی....دیروز روز ولادت باسعادت امام عزیزمون امام رضابود..میدونید که بابایی و مامانی،عاشق امام رضا هستن....امیدوارم خدای مهربون به حق و حرمت این امام عزیز برای همه ی خاله هایی که تو حسرت مادر شدن هستن یه دعای مخصوص بکنه و از خدا بخواد تا شما رو زود روی زمین بفرسته...چون ما عاشق پرستاری از شما هستیم فرشته های نازنین...عیرتون مبارک فرشته های قشنگم... ...
27 شهريور 1392

من دوباره راهی شدم....

سلام فرشته های آسمونی من...میدونم خودتون از همه چی باخبرین ولی باز مینویسم...عاشقانه و مادرانه مینویسم.... ....................من دوباره راهی شدم........................................ دوباره با کوله باری از عشق و  امید و صبر راهی این جاده ی تاریک شدم....میدونین چرا میگم تاریک ؟؟؟؟؟؟چون نمیدونم آخر این سفر سخت و پر ماجرا به هم می رسیم یانه. ...... آره عروسکهای من...من بازم با دلی پراز امید این مسیر سختو شروع کردم و امیدوارم حتما حتما شما رو ببینم...من بازم مادر میشم ولی خیلی میترسم نکنه دوباره نیومده برین ...بعد از وفات خانم دکتر مهربونتون یه خانم دکتر دیگه اومده واسطه بشه تا بلکه شما بیایین تو دلم...امیدوارم ای...
6 شهريور 1392

احساس یعنی مادرشدن

                      احساس یعنی ترک خوردن سکوت برکه احساس یعنی ترشدن زیر ترنم باران احساس یعنی هم صدای موسیقی باران احساس یعنی همرنگ دریا شدن احساس یعنی اشک شبانه....احساس یعنی لطافت عشق و..... احساس یعنی .....مادر شدن..... مادر نیستم اما از شوق چشم برهم نمیزنم،دیوانگی ام را بستایید ای فرشتگان نداشته ام....بال برهم زنید تا از عطر خوش عشقتان سرمست شوم. جایتان خالیست میان دغدغه های تلخ و شیرین احساسم،چه هواییست هوای بودنتان،نفس هایم از عطش مادرانه ای لبریز شده اما....نداشتنتان تشنگی محض است ...
27 تير 1392

ماه رمضونه فرشته های من

  سلامممم فرشته های من...بازم یه رمضون دیگه اومد.. .خداروشکر که بازم زنده موندیم و لذت یه رمضون دیگه رو هم چشیدیم..از همین روزهای اول به خدا نزدیکترشدم....چقدر ماه خوبی این ماه....چقدر خدا بهمون نزدیکتر میشه..خوش به حال شما که فرشته هستین و پیش خدا....حتما حتما برای همه ی فرشته های زمینی که مریض هستن دعاکنین... ..من دلم طاقت دیدن بچه های مریض رو نداره...از خدا بخواین تو این ماه مبارک به همه ی بچه های مریض شفا بده....آفرین فرشته های نازم..... ...
20 تير 1392

درگذشت خانم دکتر مهربونتون...

سلام فرشته های آسمونی من.... متاسفانه شنبه8تیرماه امسال خانم دکتر مهربونتون به علت سکته ی مغزی از دنیا رفت....اون واقعا یه فرشته روی زمین بود....مامانی تون که عاشقش بود...شماها هم که خیلی خوب میشناختینش..ایشون همون فرشته ای بود که 7بار شما رو توی دلم گذاشت ولی خدای مهربون اجازه ی زمینی شدنتونو نداد....خانم دکتر 2تا بال آسمونی گرفت و اومد پیش شما...اگه دیدینش بهش بگین مامانمون خیلی شمارو دوست داشت. .خانم دکتد مهزاد مهرزادصدقیانی از اینکه پرکشیدین و رفتین خیلی غمگینم ولی محبتهای شمارو هیچ وقت فراموش نخواهم کرد...روحتون شاد... ...
11 تير 1392

نردبان دلم شکسته ست.......

سلام فرشته های آسمونی من...گلهای خوش و عطر و بوی خدایی من.....از اینکه دیر به دیر آپ میشم شرمنده تونم.... خوب ماه شعبان بود و سر مامانی شلوغ بود...ولی دلایل دیگه ای هم داشتم که سر نمیزدم...یه خستگی...یه داغونی...یه شرمندگی آخه از چی براتون بنویسم؟؟؟؟؟؟ نمیشه دلتنگتون نباشم....بخدا نمیتونم فراموشتون کنم....هم دلم میخواد پیشم باشین و هم فکر میکنم اگه پیش خدا باشین بهتره....راستی مامانی دکترشو عوض کرده ...اونم میگه راه سختی دارین...من همیشه انرژی داشتم و دارم ولی تازگی ها یه خستگی عجیب وجودمو گرفته ...اسمش ناامیدی نیست یه جور داغونی...یه جور ویروونی.... خلاصه درد و دلهای مامانی که تموم بشو نیست نمیخوام اذیتتون کنم ...آروم بخوابین و...
5 تير 1392

خدایا بخاطر همه چی ممنون......

سلامممم...یه سلام خوش عطروبو ،هم به فرشته های آسمونیم ،هم به دوستای گل وبلاگیم.....همتونو خیلی دوست دارم و از اینکه نگرانم هستین و بهم سرمیزنین خیلی خیلی ممنونم...و از اینکه دیر به دیر آپ میشم از همتون عذر میخوام... امروز اومدم بخاطر همه چی از خدای مهربونی ها تشکرکنم... این روزا حرفهایی رو شنیدم که نمیدونم چجوری میشه گفتشون ولی من خلاصه وار  اینجا میگم...حرفهایی راجع به خانواده هایی که پدرشون تو زندونه،خانواده هایی که مادرشون خیلی خیلی مریضه و پول درمان ندارن و از همه مهمتر حرفهایی راجع به بچه های مریض که پدرومادراشون دارن عمرشونو تو بیمارستانها میگذرونن،بلکه بچه شون خوب بشه...بعداز شنیدن این حرفها یه نگاهی به دور وبرم انداختم ...
8 خرداد 1392

روز پدر مبارک

امروز ولادت حضرت علی ..........و روز پدر.... اول از همه بابایی مهربونم از ته دلم میگم هیشکی تو دنیا قدر من عاشق باباییش نیست...خیلی دوستت دارم و این روز قشنگ رو بهت تبریک میگم...یادم میاد وقتی بچه بودم فقط باتو وقتمو میگذروندم واسه همین عاشقتم...البته به مادر مهربونم برنخوره !!!!!چیکارکنم بابایی هستم دیگه.. دومش دلم برای پدربزرگهام تنگ شده..کاش بودن و بازم براشون نوه میشدیم و لوسمون میکردن... همسر نازنینم...ای همدم دردهاو دلتنگی های من...هرروز که میگذره عاشقترمیشم و وابسته تر....روز مرد رو بهت تبریک میگم اما...دلم گرفته میدونم تو هم ته دلت ناراحتی اما به روی خودت نمیاری..میدونم اگه بابا بشی،مهربونترین و عاشقترین بابای دن...
2 خرداد 1392