هدیه ای از جنس خدا

مامان بی وفا و یه ماجرای دیگه...

 یه سلام بهاری به فرشته های آسمونی من. .. خیلی وقته نبودم الان تو دلتون میگین ای مامان بی وفا..ولی میدونم که دیدین همه ی شبها و روزهامو با یاد شما میگذرونم.... دلم خیلی براتون تنگ شده ولی چیکارکنم،یعنی دیگه کاری نمیشه کرد عزیزای من الان  نزدیک 2 ماه شده که از پیشم رفتین ولی یادتون از ذهن و قلبم نمیره که نمیره.... راستی فرشته های نازم مامانی بی وفا،بیکار ننشسته،بازم دکتر رفته..پیش یه دکترمرد. .ولی خبرهای چندان جالبی ندارم..آقادکتر مهربون گفت با این وضعیت نه چندای جالب من،باید برم ارومیه برای درمان وشاید یه مرحله ی سخت تر از مراحل قبلی داشته باشم..ولی توکل بخدا من که با عشق شما هر راهی رو میرم..فقط اومدم بگم بازم برای ...
30 ارديبهشت 1392

یه شکنجه ی احساسی دیگه

سلاممم..من باز اومدم ...نمیخوام هردفعه که میام  حرفهای غمناک بزنم و ناراحتتون کنم ولی میخوام اتفاقاتی رو که در نبود شما برام میفته اینجا یادگاری بنویسم...از هدیه ی بزرگ خدای مهربون که همین صبر عجیب و انگار تموم نشدنیم هستش براتون بگم...امروز باز یه شکنجه ی احساسی دیگه داشتم...فرشته های قشنگم به امید اینکه تو دلم  مهمون شده باشین ،عصر رفتم آزمایش............ولی........... دوباره به آخر خط رسیدم...یه دوره ی ٧ روزه ی زیبا به امید داشتن شما گذروندم ...اما...جواب منفی شد.. همه ذوق زده بودن،همه ی خاله های مهربون نینی وبلاگی و دوستهای مامانی تون..ولی باز همشونو ناراحت کردم...ولی نمیدونم چرا بعداز هر شکست احساسی،فرشته های مهربون خ...
18 ارديبهشت 1392

خدایا یعنی میشه؟؟؟؟؟؟

سلاممم عروسکهای قشنگم....میدونم الان یه خواب ناز چشمهای قشنگتونو گرفته...اما باید میومدم...بخاطر کار زیاد نمیتونم سربزنم... من به دلایلی به خودم شک کردم...بابایی میگه نکنه فرشته هات برگشته باشن پیشت..باورم نمیشه....یعنی میشه منم بدون شکنجه مادربشم.... به لطف خدای مهربون و معجزه هاش ایمان دارم ولی اونقدر شکنجه دیدم که نمیتونم حتی تصورهم بکنم که بدون دارو و دکتر مامان بشم.... خدایا..................ای همدم روزهای پراز انتظارم............ای تنها رفیق تنهایی هام.... یعنی من مادر شدم یا ............یا بازم یه امتحان شیرین دیگه س؟؟؟میگم شیرین چون وقتی امتحانم میکنی بیشتراز قبل عاشقت میشم...ولی دلم خیلی برای فرشته هام تنگ شده...یعنی می...
17 ارديبهشت 1392

تنها ماندم با عطش مادری

سلام...سلامی از جنس لطافت مادرانه دیرکردم ولی فرشته های آسمونی من ،به حرفهام خوب گوش کنین... صدای آسمونیتون رو تو روز مادر بارها وبارها شنیدم...اما خجل و آشفته ...از اینکه مادر خوبی نبودم...خواستم آخرین مادری باشم که حرف دلشو میزنه... دلم تنگ است.... تنگ عاشقی برای شما... تنگ دلواپسی.... تنگ دیوانگی... و تنگ "مادری" خیلیها دقیقه به دقیقه را زمان زیبایی برای دلتنگی میدانند،اما من... من در "تنگنای دقیقه و ثانیه"دلتنگنتان میشوم...زمانی که برای خیلی ها حتی وجود هم ندارد!!! مادر بودم اگه خدا میخواست...مادربودم اگه الان تو دلم بودین...چه زود این حس را ازمن به یادگار گرفتید...با دستهای کوچکتان به کجا کشاندید...
13 ارديبهشت 1392

یه حس خدایی

سلام فرشته های آسمونی من.. اومدم از درد دلم بگم..از یه حس خدایی!!!!که تا امروز پیش خودم وخدا ،مخفی بود...تا اینکه دیروز به بابایی اعتراف کردم...!!!! الان هم اومدم به شماها بگم ،تا شایدکمی راحت بشم.. روزها قبل از اینکه مهمون دلم بشین یه حس باورنکردنی درگیرم کرده بود...می پرسین چی؟؟؟؟ اون حس....(حس مادرشدن)...بود!!!! آره شاید بخندین ،اما من صد درصد باورداشتم که مادر میشم....تا اینکه اون روز رسید و شماها اومدین تو دلم و من واقعا مامان شدم.. آخ که چه روزی بود.. اما این داستان قشنگ خیلی زود تموم شد وشما نیومده از پیشم رفتین شماها خیلی وقته تنهام گذاشتین..اما این حس قشنگ حتی یه لحظه هم تنهام نمیذاره...از خدابپرسین،این چ...
26 فروردين 1392

یا فاطمه

سلام فرشته های آسمونی من...دلامون گرفته...آخه روز وفات حضرت فاطمه ست.. یا فاطمه الزهرا...ای بانوترین بانوی عالم،ای مهربانترین و فداکارترین و صبورترین مادر تاریخ بشریت..از شما میخواهم به حق و حرمت این روز از خدای مهربون بخواین،هیچ زنی رو تو حسرت مادر بودن نذاره................ الهی فداتون بشم که بین درهای بسته ،مهمون خداشدین و از دنیارفتین...از خدابخواین ،هیچ زنی تو دنیا ،تو عطش مادربودن نمونه..من برای مادرشدن خیلی راهها رفتم و خیلی عذاب کشیدم...از شما میخوام من و همه ی دوستانی که  برای مادرشدن عذاب میکشن،چه جسمی و چه روحی...پیش خدا شفاعت کنین و حاجت ما رو از خدای مهربون بگیرین.... ...
25 فروردين 1392

مسافرت اتفاقی

سلام گلهای خوش بوی بهشتی من...جاتون خوبه؟؟؟؟میدونم که الان میگین ،آخه مامانی اینم پرسیدن داره؟؟؟؟؟؟؟چیکارکنم....هرجاباشین نگرانتونم...نه تنها فکرشماها هستم ،فکراون5 تا برادرخواهرهای بهشتی تون هم هستم که نیومده از پیشم رفتن.....وهمیشه دعامیکنم خوش و خرم باشین خوب بعدسلام و احوالپرسی بریم سراصل مطلب....دیروز قرارشد من وبابایی بریم مرکزخرید رشدیه..اما چشمتون روز بدنبینه...به جای رشدیه،از اتوبان تبریز،زنجان سر در آوردیم ...آخه اتوبانو عوض کرده بودن!!!!!!! خلاصه عزیزای من،چون اتوبان تازه ساخت بود اصلا دوربرگردان نداشت که برگردیم!!!مامانی هم گذاشت روگاز و رفتیم بستان آباد...کمی گشتیم و برگشتیم..درسته من فقط رانندگی کردم ولی،جاده اونقدرقش...
24 فروردين 1392

بدون عنوان

کاش هرگز آرزو نمیکردم حتی جای مادرم باشم....سخته باورش،بارها و بارها {مادر}شدم اما.....حتی واژه ی {مادر}از من فراریست...هراز گاهی سری به هوایم می زند و زود میرود...خیلی زود..مجال هم نمی دهد کمی باورش کنم... خسته ام ....از این همه دلتنگی..از این روزهای تکراری.. برای آمدنتان هزارها آرزو داشتم...برای دیدنتان شوری از خدا هدیه گرفته بودم... تا آمدم باورتان کنم پرکشیدید... دلم هوای گریه دارد،،،در هوایتان خواهم مرد..اگر به سراغم نیایید.... کاش هرگز آرزو نمیکردم کفشهای مادرم اندازه ام شوند!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
21 فروردين 1392

سرماخوردگی

سلام مسافرهای بهشتی من... دیگه چیزی ندارم که ازش براتون بنویسم...الانم که اینجام بدجوری سرما خوردم ولی باز دلم پیش شماست...کاش الان مثل قبل عید ،تو دلم بودین...نمیدونین چقدر دلم براتون تنگ شده....چه زود رفتین ،ولی بازم ممنونم از اینکه 20روز حس مادر بودنو بهم دادین...خیلی دوستتون دارم مسافرهای بهشتی من.. دلم خیلی خیلی براتون تنگشده.................................................... ...
21 فروردين 1392

نشانی خدا

هرچه که می بینم تویی تو..... هرچه که می شنوم تویی تو.... دراوج طراوت بهاری..میان رنگین کمان گلها....درخنکای نسیم ..........نشانی تو پیداست میان قصه ی اشکهای شبانه ام....در خستگی های بی انتهایم...نشانی تو پیداست گریه که میکنم،اشکی گرم از گوشه ی چشمانت به یادگار جاریست و باز دراین میان نشانی تو پیداست... هیاهویی دارم از جنس خستگی...شوقی از سر تنهایی...میبینی!!!!!کلمات را به بازی گرفته ام.... از تو می نویسم....از تویی که در هیاهوی خستگی هایم  آهسته ندایم میدهی....وصبری از جنس عشق نثارم میکنی!! عاشقانه برایت می نویسم: نامه ای با اشکهای سرازیرم..... دستهای خالی ام کم آورده اند میان  مهربانی هایت..فاص...
20 فروردين 1392