هدیه ای از جنس خدا

سال 93 شروع شد نفسم.....با یه فرق قشنگ...

سلام نفس مامان.... خیلی معذرت میخوام که دیر به دیر میام و آپ میکنم...آخه خیلی بدحالم فرشته ی من...هر روز حالم یه مدلی میشه ولی همشو بخاطر داشتن شما فرشته ی کوچولو تحمل میکنم... بیشتر وقتها بیحالم،آخه نمیتونم چیزی بخورم..راستی میدونم بزرگ شدی چون،شکمم یه کم اومده جلو... این از حال و روز مامانی..زود زود بزرگ شو عروسکم... نفس مامان سال 93 شروع شد...به یه فرق قشنگ...شما تو دلم بودی فرشته ی خوش عطر وبوی خدایی من... پنجشنبه  راس ساعت 20:27 سال تحویل شدو سال جدید شروع شد...عیدت مبارک باشه کوچولوی من...امسال من و بابایی خیلی خوشحال بودیم ..انشالله سال بعدی توی بغلمون کلی عکس میگیریم نفسم...
10 فروردين 1393

من اومدم با وبلاگ تکونی....

سلام..... سلامی به زیبایی بهار ...سلامی با بوی عشق و مادری   نفس مامان،من بالاخره بعداز مدتها اومدم با وبلاگ تکونی..آخه دیگه مهمون دلم شدی...هنوز هم باور ندارم که یه قلب کوچولوی ناز داره توی وجودم می تپه. ..آخه خیلی دردسرکشیدم نفس مامان تا بیایی پیشم...   عزیزمامانی،وارد هفته ٩ شدم...حالم اصلا خوب نیس...خودت که داری میبینی مامانی...حالت تهوع خیلی شدید دارم،هیچی نمیتونم بخورم،٣کیلو وزن کم کردم....امااااااا،همشون به داشتنت می ارزه...     برای سالم موندت، قرآن  شروع کردم...هر روز کلی باهات حرف میزنم ....از خدا میخوام تو رو سالم و سلامت،٩ماه تموم برام نگه داره..تا بیایی و  ببینی چ...
27 اسفند 1392

یه خبر..

دوستهای نازنین و همراههای مهربون وبلاگم...یه خبر...   به دلیل استراحت بیش از حد که بهم دادن زیاد سرنمیزنم..انشالله بعد یه مدت که حالم کمی خوب شد،حتما میام ،و قالب و اسم وبلاگمو عوض میکنم...آخه به لطف خدا دیگه مامان شدم...     خیلی دوستتون داارم..و شرمنده که نمیتونم بهتون سربزنم...برام دعا کنین، الان در مسیر بسیار سختی قراردارم ..دعا کنین حالم زود خوب بشه تا دیگه راحت بیام و بهتون سربزم... ...
13 اسفند 1392

خدایا شکرت..یدونه فرشته ناز مهمون دلم شده....

اول از همه تشکر از همه ی دوستهای مهربونم که در نبود من و فرشته هام بهمون سرمیزنن...خیلی دوستتون داریم... همیشه آرزو  داشتم مامان بشم...و همیشه به این فکرمیکردم که بعد مامان شدنم از پای وبلاگم تکون نمیخورم...اما مامان شدن من با انواع ریسکها و خطرها همراهه که بخاطر یکی  از این خطرهای بد مدتی نتونستم بیام به وبلاگم.... ٤شنبه یه اتفاق خیلی بد برای مامانی افتاد  که مجبورشدم زودتر از وقتش برم سونوگرافی،برای بررسی حاملگیم...بالاخره شنبه ١٠ اسفندماه رفتم سونو و دکترمهربون  یه خبرخوش بهم داد،اینکه یه نینی خوشگل و مامانی مهمون دلم شده...وای خدااایا توی مانیتور که عکس جوجوی نازمو دیدم اشک از چشام جاری شد ،آخه هنوزم ...
13 اسفند 1392

اومدم یادگاری بذاااارم براتون

    سلااام کنجدای مامان....اومدم یه یادگاری براتون بذارم..منتظر دیروز بودم،تا مهمترین جواب آزمایشمو بگیرم،نمیدونین چقدر استرس کشیدم جیگرهای مامان ....همون آزمایشی که مشخص میکرد واقعا مامان شدم....ولی هنوز دستم نرسیده فرشته های نازم،چ.ن تلفنی بهم خبر دادن،به محض رسیدن اونم براتون میذارم.... این آزمایش ٢شنبه...که خیلی هم بالا اومده...خدایا شکرت...   ...
2 اسفند 1392

مادرانه

از عشق مینویسم...   از حسی خدایی...   شاپرکهای قلبم بی سبب پر نمی کشیدند....   چشمانم  بی سبب خیره به دستان خدا نبودند...   .............................واااای از این حس عجیب......................   چه بگویم فرشته های خدایی ام؟چه بگویم از خدایی که دارمش؟چه بگویم از دستان مهربان وخدایی اش؟چگونه بنویسم ،چه بگویم به خدایی که عاشقانه صدایم کرد.....   از آسمان  ندایی به گوشم رسید،صدایم می زدند فرشته ها از میان ستاره ها..............   .....................................مادر شدی..................................   مادرانه ،عاشقتان شدم....  ...
28 بهمن 1392

12 روز گذشت ...

سلاااااااااااام فرشته های من......12 روز گذشت از حضورتون پیشم.....واااای که چقدر عاشقتون شدم و چقدر این روزا قشنگه.....امروز بازم موندنتون ،بیشتر ثابت شد بهم....خط دوم بیبی چک یه کم پررنگتر شد...خدااااااااااایا خیلی ممنونم ..نمیدونم با چه زبونی  تشکر کنم...چجوری حق خدایی کردنتو  ادا کنم و به جا بیاااارم....کمممکم کن تا جواب آزمایشم هم مثبت بشه...خیلی به کنجدام عادت کردم....       ...
27 بهمن 1392

مثل اینکه بیبی چکم مثبت شده فرشته های من...

سلاااام فرشته های آسمونی م...امروز صبح از ساعت7:30 بیدارم....میدونین چی شده؟؟؟ مثل اینکه بیبی چکم مثبت شده کنجدای مامان...... خدااایا شکرت همه ی خاله های مهربون نینی سایتی میگن مامان شدی ولی من که باورم نمیشه...یعنی میشه فرشته های من؟؟؟؟؟یعنی اینبار موندین پیشم.....؟؟؟؟ 2شنبه آزمایش دارم ،توروخدا پیشم بمونین فرشته های من..میخوااام مامان بشم..   خاله های مهربون برامون دعا کنین.....     خیلی دوستون داااارم فرشته های من...ولی باازم هنوز هیچی معلوم نیست برااام دعا کنین دوستای مهربونم..... ...
27 بهمن 1392

خوشحالی بیش از حد بابایی و جریان بیبی چک ها

فرشته های ناز تودل مامانی سلااااام....   امروز صبح ساعت7 ،بابایی ،بیدارم کرد و گفت زودباش برو بازم بیبی بذار...چقدر خواب داشتم اما بخاطر دل مهربون بابایی رفتم و گذاشتم...وقتی آوردمش چقدر خوشحال نگاهش میکرد...بخاطر وجودتون،بخاطر بودنتون.. دل بابایی برای داشتنتون میکوبه...تنهامون نذارین سه قلوهای ناز ما.....   راستی دوستای مهربون و خاله های ناز..دعامون کنین ...   فردا آزمایش دارم،دعام کنین.. اینم عکس بیبی چکهای این 3 روز..که اشک ما رو درآورده...     ...
27 بهمن 1392

یه تشکر...

دوستای گلم سلااااام...اومدم از اینجا بگم هربار که یه سری میزنم و پیامهای قشنگتونو میبینم گریه م میگیره و باورم میشه که اینبار با دعاهای قشنگ شماها مامانم دیگه.......همتونو دوست دارم بازم برام دعا کنین...2شنبه ی بعد آزمایش دااااااارم...... نتونستم یکی یکی جوابتونو بدم ،آخه زیاد نمیتونم تو نت بمونم.....خیلی دوستتون دارم....... اسکیموهای من دیگه یخشون بازشده تو دلم...الان شدن کنجد.....کنجدای من میبینین چه خاله های مهربونی دارین.....    من و کنجدااااااام بخاطر دعاهای قشنگتون یه تشکر مخصوص میکنیم ازتون...انشالله دلهای قشنگتون هرچی از خدا بخواد بهتون بده ......   راستی کنجدای من ١٠روز گذشت ...خیلی خیلی بهتون عادت کردم......
24 بهمن 1392